امنیت و آرامش دو مورد از نیازهای ابتدایی بشر هستند. تا آنجا که امنیت در جایگاه دوم در هرم مازلو قرار دارد. در تئوری پنجره شکسته رفتارهایی که کمک میکند انسانها در آرامش و امنیت در کنار هم و در محیط سالم زندگی کنند، مورد بررسی قرار میگیرند. بنابراین میتوان گفت که تئوری پنجره شکسته در زمینه رفتار جمعی است.
شکلگیری این تئوری داستان عجیب و جالبی دارد. در ادامه این مقاله با ما همراه باشید تا به معرفی تئوری پنجره شکسته بپردازیم.
این تئوری چگونه شکل گرفت؟
داستان از آنجا آغاز شد که در دهه هشتاد در نیویورک باجگیری در ایستگاههای اتوبوس و قطار به امری عادی تبدیل شده بود. مردم از روی نردهها به داخل ایستگاه میپریدند و یا ماشینها را به عمد خراب میکردند و یکباره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل مترو و اتوبوس سرازیر میشدند.
با آغاز دهه 1990 به صورت ناگهانی وضعیت تغییر کرد و سیر نزولی این جرائم آغاز شد. قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچکتر مانند دزدی ۵٠ درصد کاهش یافت. پس از گذشت مدتی، نیویورک به امنترین شهر بزرگ آمریکا تبديل شده بود و دیگر مردم روزهای زشت گذشته را به فراموشی سپردند. این اتفاق در نیویورک به سرعت اتفاق افتاد. بنابراین باید عامل دیگری در کار میبود که این اتفاق را تئوری پنجره شکسته (Broken window theory) نام گرفت. تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرمشناس آمریکایی به نامهاي جيمز ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling) بود.
تئوری پنجره شکسته چیست؟
ساختمانی را در نظر بگیرید که چندین پنجره شکسته دارد. اگر این پنجرهها پس از مدتی تعمیر نشوند، افراد خرابکار و یا حتی کودکان در هنگام مشاهده آن در مقایسه با ساختمانهای سالم، تمایل بیشتری به تخریب پنجرههای باقی مانده دارند. این در صورتی است که با تعمیر پنجرههای تخریب شده تمایل خرابکارها برای شکستن پنجرههای دیگر کمتر میشد. زیرا:
- نشان میداد اینها خانه صاحب دارد.
- به اموال خود اهمیت میدهد و خراب شدن آن را تحمل نمیکند.
بنابراین حل مشکلات در زمانی که هنوز جزئی هستند، یک استراتژی موفق برای جلوگیری از موارد بزرگتر است.
مثال دیگری را در نظر بگیرید. حتما مشاهده کردهاید که در برخی از مناطق مسکونی مردم روی دیوارها در گوشههایی از کوچه این جمله را نوشتهاند: “لطفا زباله خود را در اینجا نریزید”. دلیل آن احتمالا این بوده است که فردی قطعاتی از زباله را در آن محل ریخته بوده و به مرور زمان افراد بیشتری از خانههای اطراف زباله خود را در آن محل قراردادهاند. در نهایت مردم ظرف غذاهای خود را آنجا رها خواهند کرد. حتی شاید پس از مدتی به ماشینهای اطراف دستبرد بزنند.
در میان تمامی مشکلات اجتماعی ویلسون و کلینگ تمرکز خود را بر باجگیری در ایستگاههای مترو، نقاشیهای گرفیتی و نیز فرار از پرداخت پول بلیط گذاشتند. آنها استدلال میکردند که این جرائم کوچک، این پیام را به جامعه میدهند که ارتکاب جرم آزاد است. بنابراین فردی به نام دیوید گان مدیریت سیستم مترو را در دست گرفت تا بهبود آن را آغاز کند. مسئولان به او توصیه کردند که خود را درگیر مسائل جزئی نکند. اما ديويد گان پاسخ عجیبی داد: “گرفیتی است که سمبل از هم پاشیده شدن سیستم است باید جلوی آن را به هر قیمتی گرفت.”
سرانجام تئوری شیشه شکسته
گان در یک کارگاه بزرگ تعمیر و نقاشی واگن بر پا کرد. واگنهایی که روی آنها گرفیتی کشیده میشد، به آنجا منتقل میشدند. تعمیرکاران سه روز صبر میکردند تا بچههای محله خوب واگن را کثیف کنند سپس واگن را رنگ زده و صبح روی خط قرار میدادند.
یکی از کارهایی که در راستای مقابله با فرار مردم از پرداخت بهای بلیطها انجام شد، چند برابر شدن ماموران بود. این افراد با متخلفین به شدت برخورد میکردند و آنها را در مقابل مسافران نگاه میداشتند. این کار با هدف نمایش مصمم بودن پلیس برای مبارزه جدی بود. ایستگاههای پلیس به متروها منتقل شدند و نتیجه تمام اینها بسیار مثبت بود. مجرمین بزرگ به سرعت دریافتند که با این جرم کوچک ممکن است خود را به دردسر بزرگتری بیاندازند.
قلب این نظریه اینجا است که این تغییرات لازم نیست بنیادی و اساسی باشند، بلکه تغییراتی کوچک مانند از بین بردن گرافیتی و یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیط قطار میتواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه به وجود آورد. در نتیجه ناگهان جرائم بزرگ را نیز به طور باور نکردنی کاهش دهد. این تفکر در زمان خود پدیدهای رادیکال و غیر واقعی محسوب میشد. اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند. نظر شما چیست؟ آیا با این نظریه موافق هستید یا به نظر شما نمیتوان آن را به همه مسائل بسط داد؟ نظرات خود را در کامنتها با ما در میان بگذارید.
0 Comments